نویسنده: اعظم نیک سرشت
حجم کتاب: 236 KB
همه خنده را سردادند اما پونه حواسش نبود و به لبخندی اکتفا کرد. او خوب می دانست که رامین چرا همراهشان آمده است. دنبال بهانه تازه ای می گشت اما هیچ نمی یافت. به یاد مادر افتاد که تشویقش کرده بود تا صحبتهای رامین را بشنود. او تمام دیشب را پشت راحیل سنگر گرفته و رامین را مایوس کرده بود. اما می دانست که امروز گریزی نیست. شب قبل سوالهای زیادی در ذهنش بسته بود که حالا هیچ یک را به خاطر نداشت.
حجم کتاب: 236 KB
همه خنده را سردادند اما پونه حواسش نبود و به لبخندی اکتفا کرد. او خوب می دانست که رامین چرا همراهشان آمده است. دنبال بهانه تازه ای می گشت اما هیچ نمی یافت. به یاد مادر افتاد که تشویقش کرده بود تا صحبتهای رامین را بشنود. او تمام دیشب را پشت راحیل سنگر گرفته و رامین را مایوس کرده بود. اما می دانست که امروز گریزی نیست. شب قبل سوالهای زیادی در ذهنش بسته بود که حالا هیچ یک را به خاطر نداشت.