loading...
گچساران پاتوق
meysam khademi بازدید : 167 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (0)
 
نویسنده: نرگس عینی

حجم کتاب: 290 KB

مهری با دیدن چهره ی غمگین اردلان از لحظاتی پیش انتظار شنیدن چنین خبری را داشت با زاری گفت : - خدای من ! اشکان بیچاره ی من ! وبعد به گریه افتاد . اردلان آهی کشید و از جا برخاست و گفت : - من میرم بیمارستان . مهری هم بلند شد و گفت : - منم میام اردلان مخالفت کرد و گفت : - نه مامان شما بمونین خونه انشالله که طوری نشده بهتون تلفن میکنم اما مهری با بی قراری گفت : - من دلم اروم و قرار نداره . منم باهات میام . و در پی حرف او فریدون نیز اماده رفتن شد و هرسه خانه را ترک کردند . ................

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 105
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 33
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 134
  • بازدید ماه : 134
  • بازدید سال : 2,819
  • بازدید کلی : 45,047